یا لطیف
پست قبلی رو که زدم، یکی دو از رفقا با پیام خصوصی یه چند تا نکته رو بهم یادآور شدن! از دست خودم ناراحت شدم راستش! یکی از برادر ها ( که قول دادم اسم نبرم) هم این نظر رو گذاشت! نمی دونم چی بگم! تلنگری بود که حتما باید بهم می خورد!
نظر رو عینا کپی کردم...
نظر اول:
بسم الله
سلام داداش گرامی و کفشدار عزیز
نمی دونم چقدر با فرزند شهدا بودی ؟ ولی یکسال حدود 4 سال ژیش تو مدرسه ی شاهد درس خوندن کفایت می کرد که با حدود 20 فرزند شهید آشنا بشم و بیرون از اون جا هم با حدود 10 نفر دیگه . پسر یکی از شهدای معروف که تو ده سالگی فیلم بریدن سر باباش رو دیده بود و دو سال هم از من کوچیکتر بود یکی از دوستانمون بود و البته الان زندانه اینقدر عصبی شد که ... الان متهم به قتل شبه عمده ...برای من خیلی درد داره . و شاید یکی دیگه که همه به لودگی می شناختنش داشتیم برای میلاد امام حسن مجتبی (ع) دو نفری نماز خونه رو تزیین می کردیم که یه هو شروع کرد جدی صحبت کردن که به خدا حاضر بودم سهمیه ی فرزند شهدا رو از من می گرفتن فقط یه بار بابام رو می دیدم !!! به خدا خیلی سخته که از 2 سالگی بابات رو ندیده باشی بروی خودت هم نیاری . و تا اون روز من اونقدر خورد نشده بودم . همشون همین بودن همه برای فرار از فشاری که ندیدن پدر عامل اصلی اون بود خودشون رو یه جوری اینور اونور می کردن . اما راجع به اینکه چرا یه بچه هیئتی ؟ تا خالا فکر کردم که تو هیئت هایی که می گیریم چی داشتیم ؟؟؟ یکی از بچه هیئتی هامون می گفت یه هیئت بگیریم چند وقته نگرفتیم بگیریم انرژیمون تخلیه بشه و اینکه در کل وقتی هیئت هامون تبدیل شد به مراکز شور خونی مطلق و تخلیه انرژی دو تا اتفاق رو باعث شدیم . 1- روی آوردن تعدادی از دوستان به سمتی که بیشتر از هیئت انرژی رو تخلیه می کنه و در نتیجه از بین بردن جاذبه بزرگترین موتور محرک شیعه یعنی عزاداری و مجالس اهل بیت و بدبین شدن دوستان . 2 پایین آوردن اهل بیت تا حد اقلی که می تونیم استفاده کنیم .
من پیشنهاد می دم بریم ببینیم که چه گندی زدیم که یه فرزند شهید بچه هیئتی باید اینقدر از وسیله ای که ما فقط هیئتش رو داریم و پدری نداریم که شهید شده باشه فرار کنه ؟
یادم نمی ره وقتی تو مسجد شهید آوردیم اولش که کسی نبود یکی از لات های پارک محلمون که اتفاقا فرزند شهیده اومد یه سر مسجد هنوز مراسم شروع نشده بود و من بودم و یه شهید و دوست لات عزیز خودم که اسم اون هم **** مثل خودم اومد گفت چه خبره گفتم شهید آوردیم . سریع رفت سمت وضو خونهی مسجد وضو گرفت کفش گرونش رو جلوی در مسجد ول کرد کلاهش رو هم در آورد گذاشت رو کفشش رفت زانو زد تابوت رو بوسید گریه کرد و قبل از این که کسی بیاد خداحافظی کرد و رفت و من اون جا فهمیدم که نه با بابی شهیدش مشکل داره نه با هیئت بلکه با شهید و هیئتی مشکل داره که بانی و متولیش یه آدمی مثل من شده . آقای پناهیان می گفت می بوسم دست پسری رو که نماز بی ولایت بهش ارائه می شه و تارک الصلوه می شه . این نشون می ده این هنوز فطرتش زنده است . آره شاید مشکل از ماست و فطرت جهته روبه اون نشون داده و هنجار شکنی رو وسیلش هرچند که هیچ وقت این قیافه ها رو تایید نمی کنم ولی مشکلش رو تو امثال خودم می بینم .
التماس دعا .
یا امیر المومنین حیدر کرار (ع)
نظر دوم :
بسم الله
دوباره سلام
به*****بگو خدا گفته که اگر بنده ی گنه کارم می دونست که چقدر بهش شوق دارم از خوشحالی می مرد .
نمی دونم اگر ما بچه شهید بودیم شاید به چه لجنزاری می افتادیم . اگر بابا بالا سرمون نبود اصلا می فهمیدیم شهید یعنی چی ؟؟؟
بد آمپر چسبوندم نظرش رو خوندم و همینطر نظر خودت و بقیه رو . به قرآن همین فرزند شهید هایی که می گین رو باید دستشون رو بوس کرد . بد نعمتی رو دارید با این حرف ها از دست می دید . به قرآن بحث اعتقادی بودن نیست . دوست دارم ببنیم از تو فامیل تو سری می خوردین که از بنیاد شهید بهتون می رسن . ؟ سهمیه دانشگاه دارین ؟ و ... حاضر بودید اسم شهید بیارید ؟ الان که تو شرایطش نیستید نگی آره می تونستیم . دم همین ها گرم به خدا . دیدی فرزند شهیدی رو که به خاطر بابا نداشتن بهش زن نمی دن ؟ دیدی دختر شهیدی رو که می گن بابا نداشته معلوم نیست چی بار او مده ؟ می فهمید ؟؟؟ باید خاک پای همون ها رو سرمه کرد کشید به چشم ترو خدا نگید این ها رو . شهدا ناراحت نشن ؟؟؟
یا عباس فاطمه (س)
پ.ن : من سرم رو می ندازم پائین و سکوت می کنم...سکوت...
نوشته شده توسط : کفش دار
لیست کل یادداشت های این وبلاگ